پنجره ای از جنس کابوس ...

ساخت وبلاگ

یک  قطره  باران  شدم ، از  بر غم و  شادی ، روزگارانم  چکیدم

درمانده و هراسان شدم  پنهان، انسان را بدور از انسان  بدیدم

بی اشتها در زیستن ، باز تکراری  را در تکرارها به رسم  دویدم

صحبت از یک چشم  بر هم بود ، من هزاران  پلک خیس دریدم

یکی بر غم های این ره! هزار کابوس، وهم  بر دیده و خاطراتم

یکی بر تل  خنده لمیده، خودخواه  مغرور نشست بر اسم  آدم

مگر بنی آدم اعضای یکدیگر  نبودند ، در این معبد، بساط و دم

چه شد دیگری برای رنگی زشت! ننگ را  می تند  بر پیکر دردم

چرا روزگاری دراز  باید  انسان  را ، شرمنده ، رسواترین   ببینم

سایه ی  را  پشت  سر اگر بر دار و می سوزانید ، نیست  گله ام

به  شب و  پنجره ، دیوارها ، بسپارید  باز  با  بغض  بر  میگردم

سکوت کلمات بینوا ......
ما را در سایت سکوت کلمات بینوا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbbiranga بازدید : 43 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1396 ساعت: 12:25